مَـــردُمک

مردمک شرحی است از روزگار که در دالان مجازی روایت می شود

شب نوشت نن

این بی قراری ها برای چیست ؟ 

روح و جسمم ، هر دو در عذابند 


به نوشتن در اینجا پناه می آورم ، شاید روزی خداوند مرا بخشید و نامه هایم را خواند 

شاید عزیزی که این دست از نوشته های مرا می خواند هزار و یک داستان از من در ذهن بسازد و من همین جا می گویم ، نگران نباشید این تنها قسمتی از بحران جوانی ست که در دهه نود شمسی که دچار است به خودش . 


ای کاش هایی که سبز نشدند و 

۰ ۰

السلام علیک یا فاطمه بنت الحسین (ع)

یادم نره ، چه بر سر اهل بیت پیامبرم آوردن :( 


۱ ۱

او کجا و من کجا !

نه برادری دارم و نه خواهری که هم سن وسال خودم باشن تا شاید می تونستم راحت حرفامو بهشون بگم ، از دید من جوان بودن تو این سال ها بسیار دشواره بسیــــــار 


نتیجه آزمون ارشد هم نمیاد ببینیم باید چه کار کنیم ؟؟؟؟ بلاتکلیف و یه لنگه پا رو هوا موندیم ، مسئولین هم که حقیقتا تو دیوار کاش یه ذره به صحبت های حضرت اقا گوش می دادن :( 


البته من انتظار زیادی ندارم چون خودم هم در مسئولیت خودم اهمال کاری کردم ، توی درس خوندن و توی رشد . 

وقتی خودم درست عمل نمی کنم چطور متوقع باشم از دیگران ؟؟؟ 


پناه می برم به خدا از شرّ نفس و دوم شیطان و همه خطواتش که روزگار منُ سیاه کرده . 

حقیقت این روزهای من اگر صادقانه بگویم : دوری از الله است . 


دلم برایت تنگ شده خدای رحمان و رحیم ... 

ای کاش به قدری خوب بودم که امکانات ویژه را برای من هم می فرستادی 

دلگیرم از خودم ... :(


ایشان هم جوانی بودند و من هم 

هر دو مسلمانیم اما او کجا و من کجا !

۱ ۳

روزنوشت سیزدهم

روزهای گرم تابستان و بی برنامگی های روزانه من ، همه و همه دست در دست می خواهند حال خوب را از من دریغ کنند . این روزها توان نوشتن ندارم بیشتر بلاگ دوستان را مطالعه می کنم ، معنای زندگی صفحه زیبای سطرهای سفید به شدت برایم دلنشین بود . 


آفتاب به نیمه حیاط را هم رد کرده و الان دقیقا روی گیاهان است ، گل ناز و گل گندمی بیشتر گلدان های ما هستند در حیاط ، گل نازی که توی اتاقم بود رو هم به جمع اونها اضافه کردم برای اینکه در طول روز باید در حدود 6-7 ساعت در آفتاب باشد و آب زیادی هم نمی خواهد ، از پشت شیشه پنجره و در اتاقم به حیاط تماشایشان می کنم . یک حال خوبی دارد . در همین خط دید گلدانهای اتاقم را می بینم تا سرم می چرخانم به مقابل که صفحه بلاگ ظاهر می شود . روزهایم ساکن است اما یک جورهایی اگر سخت نگیرم قشنگ است ، قشنگی هایی موقت انگار روزهای پیش از طوفان را سپری می کنم . حدیثی دیدم از مولایم و سرورم امام حسن عسکری (ع) روحی فداک که فرمودند :  دور‌‌اندیشی را حد و اندازه‌ای است که اگر بیشتر شود ترس است. . از این رو تصور می کنم من این مدلی شدم و این ماجرا در روانم ریشه کرده که مداوم در حال فکر کردنم و فکرهای بی حاصل و بی نتیجه ...


نمی دانم دقیقا در این بحران جوانی برای حرکت و دوری از رخوت و سکون فکری و عملی چه کنم ؟ :( 



۳ ۱

شب نوشت 4/22

پر از حرفم ، چند روزه قوت غالبم ، حرفای نگفته م شدن ، موضوع اصلا اینا نیست ، می دونین ، حس می کنم مثل یه شمع شدم ، می سوزم و محیط روشن می کنم برای اطرافیانم و در نهایت یه روزی خاموش خواهم شد ... 


خرم آن روز کزین منزل ویران بروم 

حرفا مثل تخته سنگ سیاه رو سینه م سنگینی می کنن ... 

۳ ۰

شب نوشت

راستش را بخواهید ، به ازدواج فکر می کنم :( 

رویای قشنگی ست 

۲ ۱

روزنوشت دوازدهم

این روزها که می گذرد صدای گنجشککان حیاط ، خنکای بی روح کولر و اتاق نمیه نامرتبم مقابل چشمانم است . حس غریبی با روزگار روز به روز بیشتر می شود ، کمی غمگین ، کمی شاد ، بیشتر دلواپس و نگران و آشوبی دائم در دل ، مدام می ترسم از اتفاقی که شاید می خواهد بیافتد و مرا یکباره غافلگیر کند ، روزها به سادگی می گذرند و من انگار هر روز پیرتر می شوم ، بیشتر در رویا هستم و تصور خودم در رویاهایم ، رویاهایم زیبا هستند به قدری که وقتی به واقعیت باز می گردم شیرینی آنها زیر دندانم مانده و زبانم تلخی روزگار و حقیقش را می چشد ، شب ها ورزش می کنم و در آن زمان خوشحال ترینم ، برای خودم می نویسم ، عکس می گیرم ، قاب می بندم و از تماشا لذت می برم ؛ سعی ام بر این است بهشت زهرا(س) ی روز پنجشنبه و دیدار شهدا را از دست ندهم ، نماز مغرب و عشا را کنار ترپت متبرک آسمانی ها اقامه می کنم و دعا می کنم به حق این امامزادگان عشق ، عبادت نصفه و نیمه مرا هم بپزیرد ، در زندگی مادی ام چیزی ندارم ، که خودم برایش زحمت کشیده باشم و صاحبش شده باشم همه و همه از فضل الله است که به وسیله پدر و مادر برایم مهیا شده ، دائم در فکر آینده ام و هراسان از آنچه بر سر من خواهد آمد ، نه طریق آسمان می دانم و نه اهل جفایم ، شکسته بالی میان زمین آسمان ، پر می گیرم اما شکستگی ام مانع اوج می شود و خاک زمین جایگاهم ، از روزگار و مردمانش دل آزرده نیستم ، نقص اینجاست که من اهل اینجا نیستم و از سبک آمد و شد و نشست و خاست عده ای که کثیر شده اند بیزار ، پناه من بهشت زهرا(س) ست آنجا که دلشدگان یک به یک منادی هَل مِن ناصر یَنصُرنی مولا حسین الشهید (ع) را شنیدند و بی درنگ عازم دفاع شدند ، بی شک دامن اهل بیت (ع.س) آرام ترین جای دنیای من است ، اما بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند ، رسیدن به مقام شهید غیرممکن نیست ولی باید غیر ممکن های نفسم را ممکن کنم ، باید ترک کنم آلودگی ها را ... بماند که این جوان ، دلی چاک چاک و کوله باری پر از سیاهی دارد .


از چه می خواستم بنویسم و به کجا آمدم ؟؟ :| از هر چیز حلالش را می خواهم ، از همان هایی که خدا به خیلی ها چشانده ، دیده ام لبخندهایشان را بعد از چشیدن ها ، زیباست و دلربــا ، غریبه نیستید ، دلم خواست اما نمی توانستم و راستش هنوز هم نمی توانم به آنجا برسم ، حسرت دارد یا قبطه نمی دانم ، فکرش مرا آشفته می کند ، حرام این روزها ساده به دست می آید اما برای من همچو سیل جاری از آتشفشان است اولین تماس آخرین تماس من خواهد بود ، جانم ، روحم همه را به یک زبانه می سوزاند و خنده های شیطان را نسیبم می کند ، حلال اما در آن جزیره است که در دوردست ها می بینی اش و گاهی تلاش می کنی که نزدیکش شوی ، تلاطم روزگار و کوسه و نهنگ های قاتلش نمی گذارند به این سادگی ها به جزیره حلال برسی ، می دانی چی می گویم ؟ 

گاهی خسته می شوم و آب مرا غرق می کند . 

۱ ۱

می خواستم ننویسم

چند روزی بود حال روحیم ، اصلا اصلا خوب نبود و واقعا درهم و برهم بود و شاید همین حالا هم باشه ! 

نمی خواستم با اون حال بنویسم که پر بودم از گلایه و شکوه ، همه ما مشکلاتی داریم و هر روز داریم باهاشون مبارزه می کنیم و خوندن مشکلات یکی دیگه شاید جالب نباشه و حتا ممکنه روی حال اون روز ما تاثیر خوبی نداشته باشه به همین دلیل دارم سعی می کنم غم و غصه ها برای خودم باشه و شادی ها برای همه :)

صبح توی حیاط دیدم مورچه ها ریختر سر یه بچه گنجشک خیلی خیلی کوچولو ، که انگار منزلشون بالا کانال کولر بوده (افتاده بود پایین بیچاره) منم رفته بودم لباس هامو روی بند پهن کنم که یهو با این صحنه دلخراش مواجه شدم ، شیر ابُ باز کردم و اون مورچه ها بی خرد رو با آب از بچه جدا کردم ، معمولا خودم به حیوانات دست نمی زنم ، مامانم رو صدا زدم که بیاد کمک ، ترسید یهو فکر کرد چی شده حالا؟؟؟؟!!!!!! 

بعدش دیدیم پاش آسیب دیده و بوست پاش رفته در اثر ساییدگی با جاهای تیز ، آوردیمش تو به پاش پماد زدیم و دیدیم داره حالش بد می شه و از ما ترسیده گذاشتمش توی سبد لباسا که نترسه اما دیدم فایده نداره بردمش گذاشتمش روی چهار پایه هر از چندگاهی هر از چندگاهی هم از پنجره نگاش می کنم که طوریش نشه ، آخه طاقت ندارم ، پارسال زمستون توی بارونم دیدم یه دونه مثل همین هی می افتاه توی جوب و خفه می شه ، نجاتش دادم و کلی آب شو خشک کردیم اما مرد ، انقدر دلم شکست ... 


حالام دوست ندارم اون اتفاق تلخ دوباره تکرار بشه ، والدینش تو حیاط می چرخن اما نمی دونم چرا نمی رن سراغش ؟؟؟؟ 


۱ ۰

می خواهم خودم باشم

رمضان کریم هم دارد تمام می شود چند ساعتی بیشتر نمانده :( 

خوشا به حال کسانی که از روزه داران واقعی بودند و از همه توانشان برای خودسازی و انقلاب درونی بهره بردند...

و بدا به حال این حقیر که جامانده از این راه و درمانده از این توفیق شد.


دعای امسالم این است ، خداوندا می خواهم ماه رمضان سال آینده جبران کنم ، یک هفته اخیر یا بیشتر ، اوضاع روحی خوبی نداشتم و در منجلاب افکار گیر کرده بودم تا دیشب هم اینطور بود و مرا به ناکجا آباد کشاند ، دلم می خواهد خودم باشم ، آن خودی که خدا خلق کرد بدون زر و زیور دنیایی ، بدون گناه و بدون هر آن چه که خدا را از من می گیرد ، می خواهم دردم خدا باشد ... 


***


درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد او را میسر نشود_ خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را درد زه پیدا نشد، قصد آن درخت بخت نکرد که: فاجاء ها المخاض الی جذع النخله. او را آن درد به درخت آورد، و درخت خشگ میوه دار شد.تن همچون مریم است، و هر یکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید؛ و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد_ الا ما محروم مانیم و ازو بی بهره.


۰ ۰

شب نوشت 1

شکسته بال و تشنه لبم در این کویر 


+ حال من و دلم انگار خوب نخواهد شد ...


۰ ۰
متن زندگی باید ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) باشد.

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‏تر است زیرا خدا به آنچه مى‏کنند آگاه است (۳۰)

مردمک می خواهد ، پاک باشد و پاک بماند و ثابت قدم در راه رستگاری.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان