دلم می خواد حالا که همه جا تاریک شده و شهر تو یه آرامش نسبی قرار گرفته و به خواب موفت فرو رفته ، درست همین لحظه که قلبم داره از جا کنده می شه ، درست الان که دارم سعی می کنم آتش جانم رو با مداحی و صدای آقای مطیعی ، سرد کنم .
توی این بی خوابی ها ، تو این سیاهی ها که وجودم رو فرا گرفته و خدا می دونه که چقدر پرم از آلودگی ها و پلشتی های دنیا ، غم که ته نداره
دوست داشتم یه اتفاقی می افتاد ، توقعم زیاده و منوجه ام که دارم یه دعای بیشتر از اندازه ام می کنم ، دلم می خواد تو آغوش امام زمان (عج) ...
ای کاش می تونستم صداشونو بشنوم و باهاشون حرف بزنم و کمک بگیرم ، دلم می خواد سکوت اینجا رو صدای آسمانیشون می شکست ، مثل یه رفیق ناب یه دلسوز به تمام معنا هر چی بود رو براشون می گفتم بدون خجالت ...
خدایا ببخش که انقدر سطحم پایینه که چنین درخواستی دارم
متوجه مقام ایشون و خاکی بودنم هستم فقط تو دلم مونده بود ...
روضه حضرت عباسه ع آقا ، کاش میشد یه نوری بهم نشون می دادی.
من که کسی رو جز شما روی زمین ندارم
قسم به این بغض که به خاطر شماست
دعام کنید
از رنج هایی که دارم مطلع هستید ، امیدوارم ببخشید که خوب نیستم...