مَـــردُمک

مردمک شرحی است از روزگار که در دالان مجازی روایت می شود

بی پایان

استاد می گوید راه زیادی پیش رو داری برای آنکه از تنهایی بگریزی 

حساب می کنم ، کمینه اش در بهترین شرایط می شود چهار سال . 


سرم را پایین می اندازم و فکر می کنم ، یعنی تولد فاطمه زهرایم را خواهم دید ؟ 

۱ ۱

دردسر کم میکنم ...

باید از محشر گذشت 

لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ، 

گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،

عذر میخواهم پری ...

عذر میخواهم پری ...

من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ، 

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ، 

روی جنگلها نمی آیم فرود ،

شاخه زلفی گو مباش ، 

آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،

بره هایت میدوند ،

جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو ...

یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوها پر میزنم، 

میگذارم میروم ،

ناله خود میبرم ،

دردسر کم میکنم ... 

چشمهائی خیره می پاید مرا،

غرش تمساح می آید بگوش ،

کبر فرعونی و سحر سامریست ،

دست موسی و محمد با من است ،

میروی ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،

صـبـح چنـدان دور نیست ... 

:(


۰ ۰

#تنــــــــــــــــــــــــهایی

#تنــــــــــــــــــــــــهایی 


تنها حسِ فعالِ من 

۱ ۲

باورش برام سخته

برام سخته که این سقوط رو می بینم 

روزهایی که پله به پله پایین تر می رم 

باورم نمی شه که این منم 

هیچ جایی رو برای نوشتن و حرف زدن جز این پهنه سفید پیدا نکردم ...


۱ ۰

شب نوشت + درددل

دلم بیشتر از روزهای دیگرت می گیرد ای خدا 

چاره من کجاست ؟


حال درونی من قابل شرح و بیان نیست 

با این نوا دلم پر می کشه به دامان اهل بیت (علیها سلام)


دانلود


اگر به دلتون نشست یادی از بنده حقیر بفرمایید


۲ ۱

شب نوشت 5/3

بسم الله الرحمن الرحیم 


امروز و دیروز واقعا وقت سر خاروندن نداشتم و دائم بیرون بودم و پیگیر کارها ، البته روزِ اولی برای خودم نبود و برای کسی رفتم ، اما امروز بیش از پنجاه درصدش برای خودم بود و تقریبا یک ملاقات بسیار مهم بود. شاید آینده من به این ملاقات ها متصل بشن ، نمی دونم واقعا ! این اضطراب و نگرانی و آشوب و بحران برای من انگار تمومی ندارن ، بگذریم 


دلم خیلی گرفته ، تو خونه همزبون و یا حتی همفکری هم ندارم که بتونم براش تشکیک مسایی کنم ، جوانی شدم غره و مغرور ، تاب بعضی حرفا رو ندارم زود از کوره در می رم ، صبر اندازه دونه گنجشک ، طاقتم کم و یه کلام عنان از کف داده ام ، ترسی عجیبی به جانم افتاده ، حس می کنم این روزها سرمایه و هزینه های والدینم رو هدر می دم ، نمی دونم کلا از خودم گله مند شدم و احساس می کنم دارم اصراف می کنم تو همه چی ، وقتی می بینم کودکی و یا نوجوانی برای امرار معاشی ساده مثل نون و پنیر صبح تا شب تو اتوبوس و مترو و خیابون زیر آفتاب ، با یه بغض همیشگی توی چشماش ، دست فروشی می کنه از خودم خجالت می کشم ، یاد هزینه هایی که خودم کردم می افتم تو خرید کفش و لباس و هر آنچه که الان پیش رومه ، ممنونم از خدا به خاطر این روزی گسترده ای که منِ نالایق عطا کرده و شرمنده ش هستم ، ولی اینها حق من نیست ، چون شاید قدر خیلی هاشو ندونم ... 


مدتیه که با پدر و مادرم رابطه راضی کننده ای ندارم ، البته اونهام بی تقصیر نیستن ، ترجیح می دم راجع به تیم فوتبال و مسابقات تور دی فرانس و آب و هوا و این مسائل صحبت کنم تا چیزایی که واقعا دغدغه من هستن ، چون نتیجه ش می شه بحث و دلخوری های من ، باید سعی کنم هر طور شده رو پای خودم بایستم ، توی این جامعه کسی مثل من حذف خواهد شد چون ضعیفه ...

پناه می برم به امام زمان عج ، ایشون از من راضی نیستن و حق هم دارن اما من که جز ایشون کسی رو ندارم :


سلام بر فرزند فاطمه زهرا(س) 

سلام آقای همه خوبی ها 

آقا جان دلم برای شما تنگ شده ، خیلی هم تنگ شده ، پس از سالها یک جمکران می خواهم ، می شود ؟ 

آقا صادقانه عرض کنم ، دارم می میرم ... 

۰ ۲

شب نوشت

راستش را بخواهید ، به ازدواج فکر می کنم :( 

رویای قشنگی ست 

۲ ۱

روزنوشت دوازدهم

این روزها که می گذرد صدای گنجشککان حیاط ، خنکای بی روح کولر و اتاق نمیه نامرتبم مقابل چشمانم است . حس غریبی با روزگار روز به روز بیشتر می شود ، کمی غمگین ، کمی شاد ، بیشتر دلواپس و نگران و آشوبی دائم در دل ، مدام می ترسم از اتفاقی که شاید می خواهد بیافتد و مرا یکباره غافلگیر کند ، روزها به سادگی می گذرند و من انگار هر روز پیرتر می شوم ، بیشتر در رویا هستم و تصور خودم در رویاهایم ، رویاهایم زیبا هستند به قدری که وقتی به واقعیت باز می گردم شیرینی آنها زیر دندانم مانده و زبانم تلخی روزگار و حقیقش را می چشد ، شب ها ورزش می کنم و در آن زمان خوشحال ترینم ، برای خودم می نویسم ، عکس می گیرم ، قاب می بندم و از تماشا لذت می برم ؛ سعی ام بر این است بهشت زهرا(س) ی روز پنجشنبه و دیدار شهدا را از دست ندهم ، نماز مغرب و عشا را کنار ترپت متبرک آسمانی ها اقامه می کنم و دعا می کنم به حق این امامزادگان عشق ، عبادت نصفه و نیمه مرا هم بپزیرد ، در زندگی مادی ام چیزی ندارم ، که خودم برایش زحمت کشیده باشم و صاحبش شده باشم همه و همه از فضل الله است که به وسیله پدر و مادر برایم مهیا شده ، دائم در فکر آینده ام و هراسان از آنچه بر سر من خواهد آمد ، نه طریق آسمان می دانم و نه اهل جفایم ، شکسته بالی میان زمین آسمان ، پر می گیرم اما شکستگی ام مانع اوج می شود و خاک زمین جایگاهم ، از روزگار و مردمانش دل آزرده نیستم ، نقص اینجاست که من اهل اینجا نیستم و از سبک آمد و شد و نشست و خاست عده ای که کثیر شده اند بیزار ، پناه من بهشت زهرا(س) ست آنجا که دلشدگان یک به یک منادی هَل مِن ناصر یَنصُرنی مولا حسین الشهید (ع) را شنیدند و بی درنگ عازم دفاع شدند ، بی شک دامن اهل بیت (ع.س) آرام ترین جای دنیای من است ، اما بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند ، رسیدن به مقام شهید غیرممکن نیست ولی باید غیر ممکن های نفسم را ممکن کنم ، باید ترک کنم آلودگی ها را ... بماند که این جوان ، دلی چاک چاک و کوله باری پر از سیاهی دارد .


از چه می خواستم بنویسم و به کجا آمدم ؟؟ :| از هر چیز حلالش را می خواهم ، از همان هایی که خدا به خیلی ها چشانده ، دیده ام لبخندهایشان را بعد از چشیدن ها ، زیباست و دلربــا ، غریبه نیستید ، دلم خواست اما نمی توانستم و راستش هنوز هم نمی توانم به آنجا برسم ، حسرت دارد یا قبطه نمی دانم ، فکرش مرا آشفته می کند ، حرام این روزها ساده به دست می آید اما برای من همچو سیل جاری از آتشفشان است اولین تماس آخرین تماس من خواهد بود ، جانم ، روحم همه را به یک زبانه می سوزاند و خنده های شیطان را نسیبم می کند ، حلال اما در آن جزیره است که در دوردست ها می بینی اش و گاهی تلاش می کنی که نزدیکش شوی ، تلاطم روزگار و کوسه و نهنگ های قاتلش نمی گذارند به این سادگی ها به جزیره حلال برسی ، می دانی چی می گویم ؟ 

گاهی خسته می شوم و آب مرا غرق می کند . 

۱ ۱

شب نوشت 1

شکسته بال و تشنه لبم در این کویر 


+ حال من و دلم انگار خوب نخواهد شد ...


۰ ۰

غایب از نظرها

سلام بر ثلاله پاک زهرای طاهره (س) روحی فداک 


آقا جان خودت می دانی که عمق گناهانم از همه چاه های زمین بیشتر شده و قلبم سیاه 

قدرت نوشتن چندانی ندارم که مثل بعضی ها به زیبایی برایت دلنوشته بنویسم و تنها می گویم ...


آقا ، آرزو دارم یک بار ببینمت ، دوست دارم بهم قول بدهی که لحظه رفتنم اجازه دهی سر بر خاک پایت بگذارم ای نور خدایی 

دوست دارم صورتت را ببینم ، آقای من آقای همه عالم ... 


ساده می گویم و معمولی همچو خودم 


دوست دارم ببینمت 


+دلتنگی برای امام با گناه جور نیست اما دلم تو را می خواهد 

+نداری غلامی به بدحالی من ...

۲ ۱
متن زندگی باید ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) باشد.

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‏تر است زیرا خدا به آنچه مى‏کنند آگاه است (۳۰)

مردمک می خواهد ، پاک باشد و پاک بماند و ثابت قدم در راه رستگاری.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان