مَـــردُمک

مردمک شرحی است از روزگار که در دالان مجازی روایت می شود

هنوز همونم

سلام 

روزهای سخت و بدی رو جامعه پشت سر گذاشت ، من هم همینطور اتفاقا در زندگی شخصی م ، می خواستم هیچی ننویسم ، تو این مدت که ننوشتم همش در حال جنگ و ستیز بودم با خودم ... 

از عصر قلبم درد گرفت دوباره هر وقت که اینجوری می شم بهش فشار میاد انگار و وجودم رو یه احساس خاص و بد پر می کنه ، کاملا سنگینیشُ حس می کنم ، نباید گله کرد به خدا منم سکوت کردم این زبان به گله باز نشه ، نمی دونم ظرفیتم چقدره ، چقدر می تونم تحمل کنم ، روزگاری که تمام نیروشو جمع کرده برای از پا درآوردن من !

همش حس نیاز به حرف زدن با یکی دارم اما خب کسی رو هم ندارم :) 
بعد تنهایی توی زندگیم خیلی خیلی داره پر رنگ می شه و من تلاش می کنم که این اتفاق رخ نده 
جامعه آزارم می ده

طاقت ندارم بیشتر بنویسم . 
۰ ۱

راه بی انتها

سلام 

شهادت اسوه اخلاق و مهربانی حضرت محمد مصطفی (ص) رحمة اللعالمین و امام عزیزمون امام تنهامون حضرت امام حسن مجتبی (ع) و حضرت شمس آقا علی ابن موسی الرضا (ع) که جان ناچیزم فداشون رو بر همه اهل عالم تسلیت عرض می کنم . 

دارم سعی می کنم خوشحال باشم اما دو روزِ پیش زن داییم از دنیا رفت ... :( و خانواده ها دوباره داغدار عزیزی شدند ، انالالله و انا الیه راجعون 

و خودم خیلی ناراحتم از دیشب دوباره اون مسائلی که آرامشم رو به هم می زدن ، اومدن سراغم و همه ساعات پشت سر گذاشته رو در حال مبارزه با اون افکار هستم . 

چیزی که خیلی آزارم می ده ، نداشتن کسیِ که بتونم راحت باهاش حرف بزنم بدون ترس از قضاوت شدن و اجرای حکم پس از قضاوت ، به حال کسانی که ازدواج موفق دارن قبطه می خورم و تو فکر فرو می رم ، نمی دونم این چه دردیه من دارم آخه ؟؟ :( حس می کنم زیاد از حد طبیعیه ، نمی دونم ... هعییی 


از طرفی هم روم نمی شه با کسی صحبت کنم :( تا شاید بهتر بشم ، از اینجا هم می ترسم از قضاوت کسانی که می خونن مطالب رو ، زندگی خیلی سخت نیست اما مطمئنم من سختش کردم .

خدا می دونه دارم تلاش می کنم حتی شده یک پله هم نسبت به گذشته بهتر باشم ، اما ای کاش هیچوقت فکر ازدواج برای من پر رنگ نمی شد ، با حساب و کتاب سر انگشتی تا دوسال و نیم دیگه نمی تونم ازدواج کنم (تازه به شرطی که به ملاک هایی که برای خودم تعیین کردم برسم) دو سال یعنی 730 روز و 730 روز یعنی 17520 ساعت ... عدد بزرگیه و هر ثانیه و لحظه ش برای من ... 


با خودم اشکالی نداره ، اگه خدا نمی خواد ، حتما حکمتی توش هست... چی بگم آخه ، نه به زوره و نه در یک لحظه ... 

دعا کنید حداقل تحملم بیشتر بشه ، صبرم بیشتر بشه 

هیچ راهی ندارم 

دوره جوانی سخت و طاقت فرساست در این برهه 

باشد که از زمره آنهایی باشم که خداوند برایشان لبخند می فرستد :) 


۴ ۱

کمی خوشحال تر

چند روزی است که تصمیم گرفتم کمی خوشحال تر باشم برای خودم ، من نعمت های زیادی دارم و برای یکان یکان اونها خدارو سپاس می گویم ، کتابی رو قبل تر ها می خوندم اما به خاطر حال روحیِ نا مساعدم رها کرده بودم رو دوباره از سر گرفتم ، می خواهم یکمی خوشحال تر باشم شاد تر باشم ، می خواهم مومن باشم به خدا و توکلم را تقویت کنم ، از التزامات توکل به عقیده من داشتن و تقویت تقواست ، هر آنچه با عنوان مصیبت شما بخوانید معصیت بر سر این حقیر آمد از نبود و کمبود تقوا بوده ، چنانکه اگر تقوا دغدغه ساعاتم بود ، امروز انسانی دیگر بودم ، یا حد اقل شاد بودم از خدایی بودنم ، تصمیم گرفته ام شاد باشم آن شادی ای که خداوند می پسندد ، او که در دلم است می گوید : ساده باش و آرام باش و با درونت نجوا  کن تا خدا بشنود از زبان دلت ، شاید گره ها از چهار گوشه ی زندگی ات باز شد :) ، چهار چیز دنیایی (ابزار زندگی) برای لازم است که ندارم ، نامشان را به ترتیب اولویت روی استیکی نوت نوشته و بر دیوار درست مقابل چشمانم چسبانده ام شاید در مجوع نزدیک به 5 میلیون تومان سرمایه بخواهد ، ولی خب الان ندارم :) نوشته ام که یادم نرود با پس انداز ناچیزم کمی به هدف نزدیک تر شوم ، من که کسی را جز خدا مالک نمی بینم ، از خدا می خواهم همه شان را و می خواهم کسی در این عالم نباشد که در حسرت حاجتِ ، روایی غمگین شود . مهم ترین خواسته ام از خدا روشن کردن زمین به نور هدایت است ، جسم ناچیزم فدای رخساره نبوی امام (عج) ، اگر باشند هیچ چیز در هیچ کجای عالم کم نخواهد بود . 

معذرت که پراکنده بود 
می خواهم خوشحال باشم :)
۴ ۱

من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

همسفرهای پارسالم ، بدون اینکه به من بگن ، با اینکه خیلی نزدیکیم به هم ، تنها رفتن ... 

قصه چیه که از همه جا رونده می شم ؟


۴ ۲

درد بی نشانه

قلبم درد گرفته :( 

بی قراری شدیدی دارم و حرارتم بالاست ، فکر و خیال دست از سرم بر نمی داره ، از کجا و چجوری باید بنویسم ، واقعا نمی دونم فقط توی دلم رخت می شورن ، دانشگاهم که ... درسای زیاد تلنبار شده ، مثل همیشه ... 

و اون ترسی که هیچوقت دست از سرم بر نمی داره ، چرا من و خانواده ام انقدر با دیگران متفاوتیم ، اصلا این تفاوت آزار دهنده رو دوست ندارم ، هر چی فکر می کنم به نتیجه نمی رسم ، کتاب خوندنم که هیچ کلا نمی تونم یک صفحه رو کامل بخونم ، بی قراری ، یا شاید افسردگی و چیزایی که من بهشون علم ندارم و دردای بی نشانه هستن روز به روز منُ از بین می برن، مثل مورچه ها که جزء جزء میانو شروع می کنن به نابود کردن ، این زندگی تا کی جریان خواهد داشت ؟؟؟ قدر زندگیاتونو بدونید اگه حتی یک دلیل برای شادی و دلخوشی دارید مثل گل سرخ شازده کوچولو ازش مراقبت کنید ، خیلی ها توی این دنیا واقعا بی ستاره اند ، یه دنیا غم نشسته روی قلبم و من توان ندارم :( 


شاید شب آخری باشه که هستم ، کسی نمی دونه ، خدایا توبه از همه چیز که تو دوست نداشتی و من دوست داشتم !

۱ ۱

افسرده ام ؟

همه نتایج به دست آمده نشان می دهد که : 


من افسردگی شدید دارم 


پ.ن : انگار خیلی ساله اینجوری شدم :(

۰ ۱

بی پایان

استاد می گوید راه زیادی پیش رو داری برای آنکه از تنهایی بگریزی 

حساب می کنم ، کمینه اش در بهترین شرایط می شود چهار سال . 


سرم را پایین می اندازم و فکر می کنم ، یعنی تولد فاطمه زهرایم را خواهم دید ؟ 

۱ ۱

بلد نیستم

قبول دارین من بلد نیستم بنویسم ، مثلا بخوام درد دل کنم ، افتضاح تر می نویسم ، کمک بخوام هم همچنین ، نمی دونم برای من چه سرنوشتی رقم خورده که هر روز دارم بدتر می شم و توی همه چیز سقوط می کنم ، واقعا دلم شکسته ، چقدر بند بزنم ؟ خب منم دل داشتم و دوست داشتم خیلی چیزارو ... 

نمی دونم چرا افتادم تو راهی که هر روز دور تر می شم از اصل ها و روسیاه تر می شم 

سقوط من از جایی که بودم خیلی تلخ بود و هست 

قدر خوشحالی های کوچیکتونم بدونید هستن کسایی که چیزی به اسم لبخند ندارن 


خدایا ببخش گناهای منو که به واسطه بی قرار و بی ایمانی ، نسبت به اون مورد انجام می دادم 

خدایا فکر می کنم اگه اون یه مورد حل بشه ، من 70 درصد مسیرم درست می شه البته فکر می کنم تو خودت آگاهی به همه چیز 

اگر می بینی درست نمی شم ، خودت بی سر و صدا و هر چه زودتر عذرمو بخواه چون واقعا دارم از بین می رم 

چه کنم که محرمی هم ندارم که باهاش حرفی بزنم فقط تویی که همیشه منو می بینی و می شنوی 

دستم از همه چیز کوتاهه و چشمم به رحمت بی اندازه ست 

السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان 

من شما رو دوست دارم 

اما می دونم که شما از من بیذارید و بابت این بیذاری هم معذرت می خوام 

کاش می شد بهتون نامه بدم و جوابشم بگیرم 

جوون باید پاک باشه تا به چشم شما بیاد 

خیلی سخته این روزا ، درد های مختلف از هر جهت 

ببخش که دائم نالانم و بی وقفه غصه دار 


چیزی از وجودم باقی نماده 

۴ ۲

راز پنــــهان

زبانم قاصر است از تفسیر معنای مقاومت ، که در رگ های خانواده جوشیده و ادامه دارد ...

۳ ۱

آزار

یک حسی سراغ من میاد وقتی ، وبلاگ های دوستان رو مطالعه می کنم ، چقدر جالب ، چقدر خوب و زیبا می نویسند از روزهاشون و بالا و پایین زندگی شون می نویسنُ اطراف خودشون رو اعم از انسان و شرایط رو با علم و دانش خودشون تحلیل می کنن ، راستش به شدت به این دوستان قبطه می خورم ، از این جهت که بیشترشون یا همسن و سال من هستن یا چند سالی کوچکتر ، غم عمیقی تمام قلبم رو فرا می گیره که چرا من توانایی نوشتن ندارم ، چرا مطالبی که می نویسم از زندگی خودم ، خواننده نداره ، چرا جذابیت نداره ؟؟؟ صادقانه ، یعنی من دنبال توجه هستم ؟ 

چه چیزی توی زندگی من ، منُ تا اینجا کشونده ؟ دلیل این سردرگمی ها چیه ؟ چرا من و شخصیتم برای دیگران جذابیت و جاذبه و محبوبیت ندارن ؟ 

چرا در این سنین حس سنگین پوچی برای من وجود داره ؟


در پست قبلی روایتی از روزهامو نوشتم اما با رمز برای اینکه همه نتونن بخوانن ، دوستانی گفته بودن اگه مطلب پرباریه رمز رو بدید ، باید عرض کنم که زندگی من شاید چیز به درد بخوری برای کسی نداشته باشه و نوشته های من صرفا جهت نوشتنه و گفتگو با دوستانی که یک در میلیون برای من کامنت می ذارن ، لذا در صفحه یک جوان بی حاصل دنبال هیچ مطلب مفیدی نباشید . 


تشکرات فراوان 

۳ ۲
متن زندگی باید ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) باشد.

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‏تر است زیرا خدا به آنچه مى‏کنند آگاه است (۳۰)

مردمک می خواهد ، پاک باشد و پاک بماند و ثابت قدم در راه رستگاری.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان