دیروز یعنی پنجشنبه 11 شهریور 95 ، یکمی بعد از صلاة ظهر صدای شیون از یکی از خونه های مقابل به گوشم رسید ، ترسیدم و فکر کردم از کجا اومد این صدای بلند بی سابقه حداقل طی سالهای گذشته ، به کارم ادامه دادم و بعد از یک ربع تقریبا شنیدم که مادربزرگ دوستانم همسایه قدیمی از دنیا رفته و صدا از خانه ی آنها بوده ، با خودم می گویم : خدا رحمتش کنه آدم خوبی بود ، از قضا بیشتر اهل خانه شان هم به سفر رفته بودند و جز یک خانواده کوچک کسی در خانه شان نبود ، همسایه ها سراسیمه به خانه مرحوم می رفتند تا ببینند خبری که شنیده اند حقیقت دارد ؟
مادرم هم رفت با کمک خانم ها جسم بی جان پیرزن را که ساعاتی پیشتر روی صندلی همیشگی اش در کنار در ورودی، داخل حیات که با در نیمه باز مشغول نگاه کردن آمد و شد ها و گفتگو با همسایگان بود ، را به قبله کنند و احکام لازم را برایش جاری کنند.
نمی گویم همیشه تنها بود ، اما چشمانش جور خاصی بود ، تنها نبود اما دلش انگار همیشه جای دیگری بود و انتظار را من در چشمانش دیده بودم ، او هم رفت و امروز جایش خالی خواهد ماند تا همیشه ...
زندگی همین است ، دنیا با حالت موقت مرگ پایان می گیرد و انسان رهسپار جایگاه حقیقی می شود و آنجاست که زندگی دنیایی را حقیر و ناچیز می یابد بر خلاف تصورش در دنیا ، من از مرگ نمی ترسم اما از خودم می ترسم که مرگم را در چه راهی و چگونه خواهم پذیرفت ، عاقبت بخیری یعنی همین که لحظه مرگ ، آنچنان باشی که خداوند خشنود شود :
یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً (۲۸) فَادْخُلِى فِى عِبَادِى (۲۹) وَادْخُلِى جَنَّتِى (۳۰)
هان اى روح آرام یافته و متین
به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خرسند است.
پس در جرگه بندگان من درآى.
و به بهشت من داخل شو!
این یعنی سعادت واقعی نه برای بهشت اعلا ، برای رضایت پروردگار
دعا کنید مرگ برای من اشرف آنها باشد یعنی شهادت