معذرت که پراکنده بود
این روزها که می گذرد صدای گنجشککان حیاط ، خنکای بی روح کولر و اتاق نمیه نامرتبم مقابل چشمانم است . حس غریبی با روزگار روز به روز بیشتر می شود ، کمی غمگین ، کمی شاد ، بیشتر دلواپس و نگران و آشوبی دائم در دل ، مدام می ترسم از اتفاقی که شاید می خواهد بیافتد و مرا یکباره غافلگیر کند ، روزها به سادگی می گذرند و من انگار هر روز پیرتر می شوم ، بیشتر در رویا هستم و تصور خودم در رویاهایم ، رویاهایم زیبا هستند به قدری که وقتی به واقعیت باز می گردم شیرینی آنها زیر دندانم مانده و زبانم تلخی روزگار و حقیقش را می چشد ، شب ها ورزش می کنم و در آن زمان خوشحال ترینم ، برای خودم می نویسم ، عکس می گیرم ، قاب می بندم و از تماشا لذت می برم ؛ سعی ام بر این است بهشت زهرا(س) ی روز پنجشنبه و دیدار شهدا را از دست ندهم ، نماز مغرب و عشا را کنار ترپت متبرک آسمانی ها اقامه می کنم و دعا می کنم به حق این امامزادگان عشق ، عبادت نصفه و نیمه مرا هم بپزیرد ، در زندگی مادی ام چیزی ندارم ، که خودم برایش زحمت کشیده باشم و صاحبش شده باشم همه و همه از فضل الله است که به وسیله پدر و مادر برایم مهیا شده ، دائم در فکر آینده ام و هراسان از آنچه بر سر من خواهد آمد ، نه طریق آسمان می دانم و نه اهل جفایم ، شکسته بالی میان زمین آسمان ، پر می گیرم اما شکستگی ام مانع اوج می شود و خاک زمین جایگاهم ، از روزگار و مردمانش دل آزرده نیستم ، نقص اینجاست که من اهل اینجا نیستم و از سبک آمد و شد و نشست و خاست عده ای که کثیر شده اند بیزار ، پناه من بهشت زهرا(س) ست آنجا که دلشدگان یک به یک منادی هَل مِن ناصر یَنصُرنی مولا حسین الشهید (ع) را شنیدند و بی درنگ عازم دفاع شدند ، بی شک دامن اهل بیت (ع.س) آرام ترین جای دنیای من است ، اما بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند ، رسیدن به مقام شهید غیرممکن نیست ولی باید غیر ممکن های نفسم را ممکن کنم ، باید ترک کنم آلودگی ها را ... بماند که این جوان ، دلی چاک چاک و کوله باری پر از سیاهی دارد .
از چه می خواستم بنویسم و به کجا آمدم ؟؟ :| از هر چیز حلالش را می خواهم ، از همان هایی که خدا به خیلی ها چشانده ، دیده ام لبخندهایشان را بعد از چشیدن ها ، زیباست و دلربــا ، غریبه نیستید ، دلم خواست اما نمی توانستم و راستش هنوز هم نمی توانم به آنجا برسم ، حسرت دارد یا قبطه نمی دانم ، فکرش مرا آشفته می کند ، حرام این روزها ساده به دست می آید اما برای من همچو سیل جاری از آتشفشان است اولین تماس آخرین تماس من خواهد بود ، جانم ، روحم همه را به یک زبانه می سوزاند و خنده های شیطان را نسیبم می کند ، حلال اما در آن جزیره است که در دوردست ها می بینی اش و گاهی تلاش می کنی که نزدیکش شوی ، تلاطم روزگار و کوسه و نهنگ های قاتلش نمی گذارند به این سادگی ها به جزیره حلال برسی ، می دانی چی می گویم ؟
گاهی خسته می شوم و آب مرا غرق می کند .
بله ، زندگی به شرطِ چی ؟
این واژه زندگی با اون مفهوم وسیع که برای هر کسی یک جور معنا شده ، چقدر ارزش داره ، اصلا بهتر بگم معیار ارزش زندگی چیه ؟ با چند سرچ کوچیک توی وب و چندتا کلیک به صفحه هایی از تفسیر و تحلیل رسیدم ، زندگی واقعا چیه ؟ قطعا تنفس ابتدایی ترین نیازِ زندگی ست ، در هنگام تولد گریه مشترک نوزادان برای اولین نفسه ، که بهاش اشک ریختنه ، پس برای زندگی باید بها داد ، به مرور با رشد انسان و تعیین کیفیت همین زندگی ، ذره ذره در حال پرداخت بهاییم ، مثل سختی کشیدن های دوران تحصیل و یا کار کردن های سخت ، همه اینها برای زندگی کردنه ، که البته گاهی انسان دچار زیاده روی می شه ، شنیدین که می گن ، این کار یا فلان چیز ارزششو نداره که تو براش این کارو کنی ؟
این همون پرداخت بهاست برای : زندگی
اگر ذهن ما رشد کرده باشه ، قطعا بهایی رو می پردازیم که در مقابل چیزی با ارزش مساوی یا حتا بالاتر بدست بیاریم .
رشد ذهن از کجا حاصل می شه ؟ از درک مفاهیم و تفکر در مورد معنا ، من در روز بار ها و بار ها خودم رو تحلیل می کنم و عملکردم رو ، تا به یک الگوی ذهنی از خودم دست پیدا کنم ، چه کارهایی کردم و چی بدست آوردم ، کجاها سرم کلاه رفته و کجا ها زیرکی کردم ، دغدغه این روز های من رشده ، با مطالعه در آیات و روایات به این موضوع می رسم که خداوند رحمان ، انسان رو به رشد و کمال فرا خوانده و همه چیز رو در این مسیر براش مقرر کرده ، قرآن کریم ، با هدایتی که همراه خودش آورده به نوع بشر راه صحیح رشد رو نشون می ده و دائما انسان رو به تفکر و تدبر و تعقل دعوت می کنه و در همین خلال هم متذکرِ موضوعاتی هست که سبب گمراهی انسان می شن ، مطالعه عمیق قرآن خیلی چیزها به انسان یاد می ده و واقعا به درستی فرمودند که هر آنچه انسان نیاز داشته باشه در قرآن هست و نیاز واقعی انسان با قرآن رفع خواهد شد و سودمندترین چیز برای انسان آشنایی با قرآن و عمل به فرامین قرآن و عترت هست .
دنبال راهی می گردم که ، زندگی من ، زندگی ای باشه که مدنظر قرآن و اهل بیت علیهم السلام باشه .
متاسفانه با این خرد اندک و ایمان نصفه و نیمه ...
نیازمند دعای همه هستم
خدایا تو می دانی فقط تو می دانی
از همه چیز من با خبری و همه چیز در عالم مثل روز برایت روشن است
تو از نیت های من با خبری ، از دلم هم ...
این ذره ناچیز در این هستی لایتناهی
در این زمانه بی رحم و بی احساس
مانده ام ، آری بی تو مانده ام در خودم
در این زندان تن
در این زندان دنیا و دست به زنجیر نفسِ سرکشم
مسیر من اگر به سوی تو نیست ، تو اصلاحش کن
نشسته ام کنج اتاق
چشم هایم خسته از دیدن دنیا
نورت را در قلبم دوباره روشن کن
آن سان که بر اولیای خودت روشن کردی
مرا هم برسان به آن مقام محمود
دست هایم رو به سوی آسمان توست
با اندوهی ژرف
هر روزی که از خواب پا می شم ، انگار که دنیا عوض شده تو اون لحظه ، هنوز با ماه مبارک سازگار نشدم ، وقتی تو یه محیط و شرایط جدید قرار می گیرم ، ذهنم پر می شه از اینکه ای کاش این کارُ انجام می دادم یا انجام نمی دادم ، ای کاش ها سرازیر می شن به سمت من ...
چند لحظه که می گذره دوباره شرایط برام به حالت عادی بر می گرده ، این روزها نگرانم و بی قرار ، دلیلشم نمی دونم توی ناخودآگاهم اتفاقاتی در حال وقوع هست که ازارم می دن ، انگار دچار یک بحران شدم که فقط خودم ازش مطلعم !
***
با حجمی از علاقه مندی ها و کارهایی که ازشون لذت می برم مواجه شدم که البته خیلی هاشون در حد علاقه باقی خواهند موند چون بسترشون برام فراهم نیست ، اگر در جوانی و حالا که نیرو و توانش رو دارم نتونم انجامشون بدم با این فرض که سنم بالاتر هم بره ، دیگه هیچ لذتی برام ندارن .
این علاقه مندی شاید برای خیلی ها ساده و در دسترس باشه اما برای من خیلی سخت و دور از دسترسن :(
***
شکر خدا تونستم در چالشی که برای خودم در نظر گرفتم به روز چهارم برسم و این یعنی موفقیت :) خوشحال کننده ست برام این 4 روز که به برکت ماه مبارک رمضان اتفاق افتادن ، خدارُ شکر برای همه تعمت ها
***
ماجرای بعدی من ، مربوط به این می شه که خیلی در مقام مقایسه قرار می گیرم ، مدام با خودم کلنجار می رم که اگر اون اتفاقی که حالا به نظر ایده آل بود تو زندگی من می افتد من الان چطوری بودم ؟ گاهی هم مقایسه با دیگران ، صادقانه دارم می نویسم ، نقاط ضعفم رو باید شناسایی کنم و در صورت توان ، ازشون نقطه قوتی بسازم ، بی شک جهان ما دیگه لحظه ای ثبات نداره و دائما در حال تحوله ، بیشترین چیزی که این روزها ازارم می ده از بین رفتن اخلاق و عوض شدن اصول بنیادی انسان هاست که به بهانه هایی مثل پول و شهرت و یا حتی شهوت ، ارزش های والارُ زیر پا می گذارن ، در هر طیف از جامعه از مذهبی گرفته تا بی دین و تا کسانی که با ترویج فساد قدم تو خیابون می ذارن ، یاد این مصرع افتادم که : از دیو و دد ملولم و انسان آرزوست !
خوشحالم که مسلمانم و شیعه ، کمترین بهره این نعمت ، داشتن راهه ، اینکه خداوند هدایت گر انسانه نه نفس و شیطان ، خودم تجربه کردم ، هر جایی آسیبی بهم رسید برای این بود که از مسیر منحرف شده بودم و مادامی که در جاده خداوند و قرآن و اهل بیت علیهما سلام حرکت می کردم از تمام گزند ها و آسیب ها در امان کامل بودم ، شکر خدا که این برام یقین شده .
دیروز 60% کارهایی رو که در نظر گرفته بودم برای انجام دادن ، رو با موفقیت انجام دادم این یک موفقیت کوچولو و زودبازده هست و باعث شادی می شه :)
در طول روز با هزاران مانع روبرو می شم تا به برنامه م نرسم ، اما تلاشم رو می کنم تا لیستی که برای خودم در نظر گرفتم رو تا جایی که ممکنه با انجام برسونم
***
دیروز رفتم بهشت زهرا (س) ، اگر بطلبن شهدا کار هر هفته پنجشنبه عصر من تا بعد از نماز جماعت ، نفس کشیدن تو همین بهشتــــه
آرامش حقیقی و معنویت خالص رو می شه در کنار مزار ستاره ها پیدا کرد ، هر بار که بر می گردم از نو متولد می شم این احساس درونی هیچوقت از من مخفی نمونده ، سلام دادن به یاران اباعبدالله (ع) لذت وصف ناپذیری داره و این سالهای اخیر که مهمان های جدیدی به بهشت اضافه شدن ، مدافعین مظلوم حریم ولایت ، کاش آنچه که در قلبم حس می کنم رو می شد بنویسم اما حیف که زبان دل ، ترجمه شدنی نیست .
***
مشکلات زیادی دارم اما بی شک نباید متوقف بشم
به قول خانوم انارماهی :
امام علی علیه السلام :
با ارجاع نیازها به خدار آنها را برطرف ساز تا درب های رحمت برایت باز شودخیلی برام سخته مواجهه با چالش های زندگیم که به نوعی خیلی هاشون کمر به نابود کردن من بستن .***سه روز از چالش بیست روزه رو پشت سر گذاشتم و از خدا می خوام کمکم کنه تا بتونم هفده روزِ باقی مانده رو هم به سلامت به پایان ببرم و این راه تداوم پیدا کنه الی الابد :)***سلام بر امام عزیزم صاحب الزمان (عج)
روزی بالا و خندان و روزی پایین گریان ، آری زمانه این چنین است که صورتت را در همه حال خریدار است .
لمس طینت زندگی چیزی جز رنج برایم به ارمغان نیاورده است و من می سازم به رنج های سازنده ی روزگار خویش .
"مردمک"
عصرگاهان 13 اردیبهشت 95
بسم الله الرحمن الرحیم
با همه بدی ها و سیاهی ها و زشتی هایی که دارم
از خداوند می خواهم
برترین سفر به آخرت یعنی شهادت در راه خودش را روزی ام کند .
پروردگار من در بامداد جمعه ی امام زمانیت عج از تو می خوام .
چشمان گناه آلوده و قلب زنگار گرفته ام جز به مدد و دستگیری تو پاک نخواهند شد ، پس تو را به محمد(ص) و آل محمد(ص) قسم می دهم ، مرگ مرا در راه قرآن و اهل بیت علیها سلام قرار بده .
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر.
می شینم پشت میز و روبروی لپ تاپ ، با جستجو توی سایت های مورد علاقه (BookMark) شروع به وبگردی می کنم ، از سایت های انگلیسی زبان بیشتر خوشم میاد ، چون خوشگل تر و زیباترن برای من ، در همین حین به برنامه ریزی برای سال نود و پنج هم فکر می کنم ، در سال نود و چهار اصلا موفق نبودم و سالم سراسر با شکست و ناکامی همراه بود ، در باب برنامه ریزی و رسیدن بهشون زیاد موفق نبودم اما همیشه دوست داشتم که با برنامه پیش برم ، مطمئنم یک روزی به اون حد می رسم که برای دقیقه دقیقه زندگیم برنامه داشته باشم .
این روز ها مَنگ و گنگ هستم نسبت به محیط و اتفاقات ، نمی دونم جهت صحیح حرکت من باید کدوم سو باشه ، دستم به نوشتن نمی ره ، البته گاهی فکر می کنم که اصلا ننویسم بهتره ! انار ماهی گفتن ، بنویسید تا یاد بگیرید و مهارت پیدا کنید ، هر وقت از نوشتن خسته می شم یاد حرف ایشون می افتم و با خودم می گم حد اقل چند خطی بنویس
سال نود و پنج رو باید خوب تر بسازیم . :)
دوست دارم درست و حسابی بچسبم به زندگی و از الگوهای فوق العاده ای که داریم برای زندگی بهتر استفاده کنم .
این وسطا یه چیزایی هست که داره به شدت روحمو آزار می ده
خدایا به حق پنج تن مشکلات منو حل کن و توانایی و صبر بهم بده تا بتونم در مقابل مصائب دنیا صبوری کنم .
خدایا کمکم کن
من جز تو کسی رو ندارم
جز تو پناهی ندارم
تو می بینی همه چیزو و عالم به همه چی هستی ، ازت تقاضا دارم که کمکم کنی
ببخش که بنده ای نیستم که تو دوسش داری