وقت خواب رسیده و خسته ام ، از بیکاری های مداوم
در محل خواب حاضر می شوم نیت کردم که بخوابم همان که چشمانم را می بندم ، شروع می کند .
فهمیده که برگشته ام از سفر ، به گوشش رسانده اند میاید ذهنم را آشفته کند می چرخم اینور و آنور ، تفاوتی ندارد ، نفوذ کرده در روحم
ازش بیزارم ، مثل زالو افتاده به جانم و آرامشم را سی سی می نوشد .
یاد الله می کنم
درخواست کمک برای رهایی ، برای آرامش
با خودم تقلا می کنم برای خواب برای فراموشی موقت
در نهایت خوابم می برد .
صبح که بیدار می شوم ، انگار کنار تخت ایستاده تا دوباره به جانم بیوفتد ، حمله می کند و نزاع بین من و رانده شده آغاز می شود .
این جنگ را پایانی نیست ...
دلم برای خودم می سوزد که چقدر غریبانه و تنها در کارزاری نابرابر و ناعادلانه با اژدهایی عظیم در نبردم .
خداوندا تنها تو یاور منی .
با من بمان
عطار:
رهایی خواهی از سیلاب اندوه
قدم بر جای باید بود، چون کوه
گر از هر باد، چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شوی، کاهی نیرزی
