دوشنبه ۱ شهریور ۹۵
آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت : که ترا چه بوده است و چه افتاده است، خود را رسوا کردی و از خان مان برآمدی و خراب و فنا گشتی، لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو ببخشم، چون حاضر کردند مجنون را، و خوبان را جلوه آوردند. مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می نگریست.
پادشاه فرمود: آخر سر را بر گیر و نظر کن.گفت: می ترسم، عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر بر دارم سرم را بیندازد، غرق عشق لیلی چنان گشته بود.آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود، آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟