چرا من اینطور شدم ؟ چطوری ؟ صادقانه بنویسم ، نالان و غمگین و کمی خوشحال و فرو رفته در خودم ، در جمع هم می روم ، دوستانم را هم دارم و ارتباطم با همه خوب است البته با کسانی که می پسندمشان ، همه چیز دارم و هیچ چیز ندارم ، هموطنی نوشته بود از دسترنجش که در نهایت کار با شوق فراوان به دست آورده بود ، از لذتش نوشته بود ، می خواستم نظرم و یا حرف دلم را پیرو متنش بنویسم اما منصرف شدم ، نمی خواستم احوال سینوسی من که این بار روی منفی یک باقی مانده ، حال خوب متنش را از میان ببرد ، نمی دانم چم شده :( !
می گویند با این دختر ازدواج کن ، تفره می روم آن یکی را پیشنهاد می کنند و باز هم من ... ، ازدواج حالا در این سن برای من بزرگترین ریسک است نه ریسک خوبی و بدی ، بلکه ریسک برای خودم ، توانایی های من در اندازه ازدواج نیست ، درمانده از زندگی ، تا به امشب کارم صبر است و از این پس هم همین خواهد بود ، من میان هجوم افکار خودم و حقیقت تلخ زندگی پیش رویم به دام افتادم ، پراکنده می نویسم و این یعنی تمرکزی وجود ندارد ، چهار پنج سالی در دانشگاه آزاد درس خواندم ، درسم هم به شدت ضعیف اما از من ضعیف تر هم بود اما تفاوت آنها با من در این بود که از آنها انتظار می رفت و از من نه ! به سختی هر چه تمام با دعا و تضرع درس به پایان رسید اما هیچ کاری نبود ... برای هیچ کسی نیست و اینهایی که استخدام شدند خواست خدا بود ، دلم را مهر کرده ام و بسته ام ، در روزهای تحصیل به دردی مبتلا شدم که همه چیزم را گرفت و یک چیز برایم گذاشت و آن این بود ، چشمانت را ببند .
درونم غوغایی ست مثل غوغای ستارگان ، همیشه خدا شکست ! آخر مگر می شود ؟ بله می شود ، دست از پا درازتر صبح را شب و شب را صبح می کنم ، مشغول می شوم به ورزش به خواندن البته کمتر ، کارهای خانه را راه می اندازم و فیلم می بینم از شبکه 4 ، چشمان را می بندم و شروع می کنم به تصویر سازی رویاهایم ، انقدر قدرت گرفته این قوه تصورم که کار دستم می دهد و می ترسم که نکند آینده من اینچنین نشود. موسیقی اصیل ایرانی را منهای آن لندن نشین به ظاهر ایرانیِ یارِ فتنه با دل جان می شنوم و لذت می برم ، گاهی فیه ما فیه را از وب می خوانم لذت می برم ، کاشی کاری ایرانی در مساجد خیره ام می کند و تصور می کنم خانه ام که نمی دانم کجاست پر باشد از آبی بی کران کاشی ها ، خیال که مجانی ست :) خیال می کنم هر آنچه ندارم و دوستش دارم خیال می کنم ، مجانی ست و البته فانی ، چه کنم ؟
از زمین و زمان گله کنم ؟ که نه قطعا ایرادی اگر باشد از من است و الا این همه آدم راضی !
زندگی به هم پیچیده من هر روز پیچیده تر می شود و من واقعا نمی دانم چطور از این حالت و وضع خارج شوم ، ظاهر را حفظ می کنم و سوالاتی که منجر شود راز درونم فاش شود را بی پاسخ می گذارم ، درد و رنج من برای من است فقط برای من ، این دلهره و این ترس هر چه هست ماندگار شده و قصد رفتن ندارد ، بگویم دوست ندارم ازدواج را ، دروغ است ، اما هر چه فکر می کتم به نتیجه ای نمی رسم و با خودم صاف نمی شوم ، تنهایی اش می آزارد اما از چاله به چاه می افتم و نه تنها خودم ، انسانی را هم با خود فرو می برم :(
پس تحمل تنهایی اش بهتر است از گرفتن خوشبختی انسانی
با تصمیم ناقص خودم و تصمیم دلسوزانم قصد کردم وارد رشته ای جدید شوم ، مقابل نامم در کارنامه ارشد نوشته بود مردود :/ ، غصه داشت برایم اما واقعیت جدیدی بود که به قبلی ها اضافه شد ، رشته جدید چهارده میلیون تومان هزینه بر می دارد و من الان دو هزار و پانصد تومان بیشتر ندارم :)
نمی دانم خیر است یا شر و این پایان است بر غم یا ادامه است اندوه مدام
نمی دانم نمی دانم نمی دانم