بسم الله الرحمن الرحیم
امروز و دیروز واقعا وقت سر خاروندن نداشتم و دائم بیرون بودم و پیگیر کارها ، البته روزِ اولی برای خودم نبود و برای کسی رفتم ، اما امروز بیش از پنجاه درصدش برای خودم بود و تقریبا یک ملاقات بسیار مهم بود. شاید آینده من به این ملاقات ها متصل بشن ، نمی دونم واقعا ! این اضطراب و نگرانی و آشوب و بحران برای من انگار تمومی ندارن ، بگذریم
دلم خیلی گرفته ، تو خونه همزبون و یا حتی همفکری هم ندارم که بتونم براش تشکیک مسایی کنم ، جوانی شدم غره و مغرور ، تاب بعضی حرفا رو ندارم زود از کوره در می رم ، صبر اندازه دونه گنجشک ، طاقتم کم و یه کلام عنان از کف داده ام ، ترسی عجیبی به جانم افتاده ، حس می کنم این روزها سرمایه و هزینه های والدینم رو هدر می دم ، نمی دونم کلا از خودم گله مند شدم و احساس می کنم دارم اصراف می کنم تو همه چی ، وقتی می بینم کودکی و یا نوجوانی برای امرار معاشی ساده مثل نون و پنیر صبح تا شب تو اتوبوس و مترو و خیابون زیر آفتاب ، با یه بغض همیشگی توی چشماش ، دست فروشی می کنه از خودم خجالت می کشم ، یاد هزینه هایی که خودم کردم می افتم تو خرید کفش و لباس و هر آنچه که الان پیش رومه ، ممنونم از خدا به خاطر این روزی گسترده ای که منِ نالایق عطا کرده و شرمنده ش هستم ، ولی اینها حق من نیست ، چون شاید قدر خیلی هاشو ندونم ...
مدتیه که با پدر و مادرم رابطه راضی کننده ای ندارم ، البته اونهام بی تقصیر نیستن ، ترجیح می دم راجع به تیم فوتبال و مسابقات تور دی فرانس و آب و هوا و این مسائل صحبت کنم تا چیزایی که واقعا دغدغه من هستن ، چون نتیجه ش می شه بحث و دلخوری های من ، باید سعی کنم هر طور شده رو پای خودم بایستم ، توی این جامعه کسی مثل من حذف خواهد شد چون ضعیفه ...
پناه می برم به امام زمان عج ، ایشون از من راضی نیستن و حق هم دارن اما من که جز ایشون کسی رو ندارم :
سلام بر فرزند فاطمه زهرا(س)
سلام آقای همه خوبی ها
آقا جان دلم برای شما تنگ شده ، خیلی هم تنگ شده ، پس از سالها یک جمکران می خواهم ، می شود ؟
آقا صادقانه عرض کنم ، دارم می میرم ...