امروز صبح
با تاخیر فراوان چشمانم رو باز کردم ، روی زمین کنار بخاری خوابیده بودم با کلی خواب های عجیب و غریب بی ربط به هم
ساعت ده و سی دقیقه ، تو ذهنم فکر کردم اگر بتونم حمام برم بد نیست ، اما از طرف مقابل هم یه حسی مانع می شد ، دقیقا داشتم تنبلی می کردم ، اما در نهایت تصمیم گرفتم که دوش بگیرم ، این کارم کردم ، خیلی خوب بود و با اینکه تاثیر داروهایی که دیشب خورده بودم هنوز هم توی تنم بود اما متوقف نشدم و دوش گرفتم .
ساعت 11:20 دقیقه
رفتم برای صبحانه
گزینه ای پیش روم : تخم مرغ ، عسل و پنیر و حلوا شکری عقاب ...
دلم شیر هم می خواست ، توی سوپر مارکت بعد از برداشتن شیر از یخچال ، چشمم به ساقه طلایی ها خورد ، یک ساقه طلایی هم به سبد اضافه کردم .
صبحانه رو با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم ، شیر در لیوان و ساقه طلایی و عسل و ...
میل شدند ، لپ تاپ روشن می شود ، شروع چک کردن اعلانیه ها(Notifications) از میل تا کانون و صفحه های مجازی اینستاگرامی
یکهو و خیلی خردمندانه تصمیم می گیرم ، امروز صبح را در بلاگ عزیزم بنویسم .
امروز حس می کنم حالم بهتر است . امروز سعادت خوب بودن را دارم .
برای این حال خوب ، از خداوند سپاسگزارم .
+دعا برای حضرت عشق مولا صاحب الزمان عج روحی لک فداء
بسم الله الرحمن الرحیم