چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵
خدایا تو می دانی فقط تو می دانی
از همه چیز من با خبری و همه چیز در عالم مثل روز برایت روشن است
تو از نیت های من با خبری ، از دلم هم ...
این ذره ناچیز در این هستی لایتناهی
در این زمانه بی رحم و بی احساس
مانده ام ، آری بی تو مانده ام در خودم
در این زندان تن
در این زندان دنیا و دست به زنجیر نفسِ سرکشم
مسیر من اگر به سوی تو نیست ، تو اصلاحش کن
نشسته ام کنج اتاق
چشم هایم خسته از دیدن دنیا
نورت را در قلبم دوباره روشن کن
آن سان که بر اولیای خودت روشن کردی
مرا هم برسان به آن مقام محمود
دست هایم رو به سوی آسمان توست
با اندوهی ژرف