مَـــردُمک

مردمک شرحی است از روزگار که در دالان مجازی روایت می شود

بلد نیستم

قبول دارین من بلد نیستم بنویسم ، مثلا بخوام درد دل کنم ، افتضاح تر می نویسم ، کمک بخوام هم همچنین ، نمی دونم برای من چه سرنوشتی رقم خورده که هر روز دارم بدتر می شم و توی همه چیز سقوط می کنم ، واقعا دلم شکسته ، چقدر بند بزنم ؟ خب منم دل داشتم و دوست داشتم خیلی چیزارو ... 

نمی دونم چرا افتادم تو راهی که هر روز دور تر می شم از اصل ها و روسیاه تر می شم 

سقوط من از جایی که بودم خیلی تلخ بود و هست 

قدر خوشحالی های کوچیکتونم بدونید هستن کسایی که چیزی به اسم لبخند ندارن 


خدایا ببخش گناهای منو که به واسطه بی قرار و بی ایمانی ، نسبت به اون مورد انجام می دادم 

خدایا فکر می کنم اگه اون یه مورد حل بشه ، من 70 درصد مسیرم درست می شه البته فکر می کنم تو خودت آگاهی به همه چیز 

اگر می بینی درست نمی شم ، خودت بی سر و صدا و هر چه زودتر عذرمو بخواه چون واقعا دارم از بین می رم 

چه کنم که محرمی هم ندارم که باهاش حرفی بزنم فقط تویی که همیشه منو می بینی و می شنوی 

دستم از همه چیز کوتاهه و چشمم به رحمت بی اندازه ست 

السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان 

من شما رو دوست دارم 

اما می دونم که شما از من بیذارید و بابت این بیذاری هم معذرت می خوام 

کاش می شد بهتون نامه بدم و جوابشم بگیرم 

جوون باید پاک باشه تا به چشم شما بیاد 

خیلی سخته این روزا ، درد های مختلف از هر جهت 

ببخش که دائم نالانم و بی وقفه غصه دار 


چیزی از وجودم باقی نماده 

۴ ۲

راز پنــــهان

زبانم قاصر است از تفسیر معنای مقاومت ، که در رگ های خانواده جوشیده و ادامه دارد ...

۳ ۱

آزار

یک حسی سراغ من میاد وقتی ، وبلاگ های دوستان رو مطالعه می کنم ، چقدر جالب ، چقدر خوب و زیبا می نویسند از روزهاشون و بالا و پایین زندگی شون می نویسنُ اطراف خودشون رو اعم از انسان و شرایط رو با علم و دانش خودشون تحلیل می کنن ، راستش به شدت به این دوستان قبطه می خورم ، از این جهت که بیشترشون یا همسن و سال من هستن یا چند سالی کوچکتر ، غم عمیقی تمام قلبم رو فرا می گیره که چرا من توانایی نوشتن ندارم ، چرا مطالبی که می نویسم از زندگی خودم ، خواننده نداره ، چرا جذابیت نداره ؟؟؟ صادقانه ، یعنی من دنبال توجه هستم ؟ 

چه چیزی توی زندگی من ، منُ تا اینجا کشونده ؟ دلیل این سردرگمی ها چیه ؟ چرا من و شخصیتم برای دیگران جذابیت و جاذبه و محبوبیت ندارن ؟ 

چرا در این سنین حس سنگین پوچی برای من وجود داره ؟


در پست قبلی روایتی از روزهامو نوشتم اما با رمز برای اینکه همه نتونن بخوانن ، دوستانی گفته بودن اگه مطلب پرباریه رمز رو بدید ، باید عرض کنم که زندگی من شاید چیز به درد بخوری برای کسی نداشته باشه و نوشته های من صرفا جهت نوشتنه و گفتگو با دوستانی که یک در میلیون برای من کامنت می ذارن ، لذا در صفحه یک جوان بی حاصل دنبال هیچ مطلب مفیدی نباشید . 


تشکرات فراوان 

۳ ۲

رمز دل

دوستانی که تمایل به خواندن مطالب رمز دار دارن ، اعلام کنن تا بنده حقیر رمز رو در اختیارشون بگذارم .

سپاس

۴ ۰

ساعت 8 صبح

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دردسر کم میکنم ...

باید از محشر گذشت 

لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ، 

گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،

عذر میخواهم پری ...

عذر میخواهم پری ...

من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ، 

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ، 

روی جنگلها نمی آیم فرود ،

شاخه زلفی گو مباش ، 

آب دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،

بره هایت میدوند ،

جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو ...

یک شب مهتابی از این تنگنای بر فراز کوها پر میزنم، 

میگذارم میروم ،

ناله خود میبرم ،

دردسر کم میکنم ... 

چشمهائی خیره می پاید مرا،

غرش تمساح می آید بگوش ،

کبر فرعونی و سحر سامریست ،

دست موسی و محمد با من است ،

میروی ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،

صـبـح چنـدان دور نیست ... 

:(


۰ ۰

حرکت نزولی

هر روزی که میاد من بیشتر سقوط می کنم و بیشتر می رم پایین تا جاییکه از زندگی حقیقی فاصله گرفتم ... 

توان ندارم و ... 

#موقت

۰ ۰

#تنــــــــــــــــــــــــهایی

#تنــــــــــــــــــــــــهایی 


تنها حسِ فعالِ من 

۱ ۲

در هم شکسته ها را یاری رسانید

در هم شکسته تر از همیشه و خجل از خویش 


آیا برای من راهی مانده ؟ 

سید بزرگوار ، به خدا قسم بریده ام 

در این بی پناهی عصر و بی کسی انسان ها 

به خاک افتاده ام 


۰ ۱

به نیمه های شب

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست

۱ ۰
متن زندگی باید ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) باشد.

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‏تر است زیرا خدا به آنچه مى‏کنند آگاه است (۳۰)

مردمک می خواهد ، پاک باشد و پاک بماند و ثابت قدم در راه رستگاری.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان