خبر رسید که نتیجه آزمون ارشد در سایت قابل رویت گشته و من هم کاملا خونسرد و البته با دلی همراه با سیر و سرکه در حال جوشش البته با مقادیری ناچیز سوی لپ تاپ روانه شدم ، پس از چند لحظه دسته گل قند عسل بر روی صفحه نقش بست ...
نه خوشحال بودم نه غمگین ، برای منی که در رشته دیگری و البته تقریبا مشابه رشته خودم اما با تفاوت های بسیار آزمون داده بودم و هیچ نخوانده بودم برایش ، نتیجه بدی به نظر نمی آمد ، واژه های تاثیر گذار رصد این رویداد این ها بودند : دوره های غیر روزانه / مجاز می باشید
نگرانم کرد ، خانواده بیش از من پیگیر این نتیجه بودند و حالا من باید خبری نمی دونم نیمه خوب و یا نیمه بد را به اطلاع آنها می رسوندم
بعد از افطار با چهره ای مابین شادی و غم در مقابل اعضای خانواده ظاهر شدم و خبر نیمه خوب را گزارش کردم ، خانواده از شدت شوق حاصل منُ تشویق کرده و تقاضای شیرینی نمودند :|
ارشد هر چقدر هم خوب باشه ؛ این روزا حال منُ خوب نمی کنه ، این بی قراری ای که با هر ضربان می جوشه و میاد بالا .
پدرم اصرار به ادامه تحصیل داره و همچنین مادر ، شاید تصور می کنن مدرک بهتر یکی از فاکتور های زندگی بهتره ، شاید هم همینطور باشه .
این روزها نداشتن درآمد ، خیلی آزار دهنده ست و خب مسلما من هم از این قاعده مستثنا نیستم ، رو راست بگم ، بی پولی بد دردیه
اصرار مادر برای ازدواج در این روزها قوت بیشتری گرفته و مدام این موضوعُ متذکر می شن ، و من با خنده ای تلخ می گم : ((نه))
تصور چنین روزهایی از قوه تخیلم هم خارجه ، هر روز که بزرگتر می شم و کمی بیشتر درکم از جهان و خودم و همه چیز بیشتر می شه ، بیشتر می ترسم از این مسئولیت های کمر شکن بزرگسالی ، در اوج کودکی بزرگ بودن برایم به مصابحه با رانندگی و انجام کارهایی بود که در آن روزگار برایم هیجان انگیز بودن و امروز در طول روز بارها همان کارها را انجام می دهم و دریغ از آن شوق کودکی هایم ...
آینده هم شاید چنین باشد ، آروزهای امروز من روزمرگی های فرادیم ...
داشتن یک زندگی ایده آل و رویایی خواست خیلی هاست و من هم تا چند ماه پیش همینطور بودم ، اما امروز وقتی صحبت از زندگی اینده می شه ، تنها به این فکر می کنم که ، محتاج کسی نباشم و یک زندگی معمولی داشته باشم ، همپای اکثریت مردم باشم ، بزرگترین دغدغه ام اینه که فقط بتونم چیزهایی که خانواده خودم در آینده لازم دارن رو به سهولت براشون تهیه کنم ؛ خصوصا خانم همسر :) ، البته این ها بیشتر در رویای من هستن تا واقعیت ، واقعیت امروز جامعه مثل سوزن تمام این حباب های قشنگ و زیبا رو در کسری از ثانیه متلاشی می کنه ...
باز سفره دلم باز شد ....